محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ای شبیه گردو...

روز که خدا گردو رو دوباره به من داد...

 سلام همه وجودم... سلام نفسم.. وقتی یه مامانی به بچش میگفت نفسم هرچی هم که سعی میکردم نمیفهمیدم یعنی چی؟یااینکه حالش چجوریاست..اما این روزا خیلی خوب میفهمم..نفسم یعنی بدون تو واقعا زندگی محاله..این روزا که خدا دوباره تو رو بهم داد بیشتر و بهتر میفهمم.. اون روز فقط یه لحظه احساس کردم شاید دیگه نداشته باشمت..اون وقت بوود که مردم..شاید باورت نشه اما واقعا مردم...درد همه وجودمو گرفته بود...منظورم روز عرفست..بذار از اولش بگم.. روز عرفه مامان جون وخاله زودتر ازما رفتن مسجد..اخه اونا روزه بودن اما ما میخواستیم ناهار بخوریم..ناهار که خوردیم باباییت گفت هوا سرده بیا با هم بمونیم خونه..تلویزیون هم که مستقیم از عرفات پخش میکنه..مداحش هم که ع...
17 آبان 1391

روزی که گردوی من مرد شد...

  سلام گردوی مرد شده من... محمدصادق قشنگم.. می دونم که خیلی خاطرات دیگه هست که بایدبرات بگم اما این پست رو بمناسبت افتادن حلقه ختنت مینویسم.. خیلی دوست داشتم که حتما تو هفته های اول تولدت ختنت کنیم اما بخاطر زردی بالا والبته طولانی شدن زردیت دکتر اجازه نداد و گفت که بدنت ضعیف شده و خوب نیست.خلاصه اینکه بعد از 40 روزگیت دکتر یه معرفی نامه بهمون داد برا کلینیک ختنه بیمارستان میلاد و گفت چون همه متخصص اورولوژ هستن بهتره که اونجا انجام بدیم.اولین وقتی که میشد رو گرفتیم.11 مهر.اما اصلا توجه نکرده بودیم که 10 مهر باید واکسن دوماهگیت  رو بزنی ونمیشه هر دوش رو با هم انجام داد.برا همین وقتمون رو تغییر دادیم به26 مهر. روز موعو...
26 مهر 1391
1